نمیتونم ببخشمت ، دور شو برو نبینمت . . . این که هر بار سرت با یکی گرم باشد دلیل بر ارزشت نیست . . . در آغوش خودم هستم . . . چه قدر تلخ شده ای !!! . . . درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند ، نه هم قد تصورات تو . . . من ، تو : ما . . . فکر می کردم تو همدردی ، اما نه ! تو هم دردی . . . خدایا . . . هرگز نگو که دوست داری ، اگر حقیقتاً بدان اهمیت نمی دهی
تیکه ای بودی از دلم ، گندیدی و بریدمت
آنقدر بی ارزشی که خیلی ها اندازه تو هستند
من خودم را در آغوش گرفته ام ! نه چندان با لطافت و نه چندان با محبت
اما وفادارِ وفادار
آنقدر که حتی وقتی صدایت را می شنوم احساس می کنم دیگر دلم برایت نمی لرزد
یادت هست ؟
ولی تمام شد
حالا چی ؟ تو ، او : شما
من هم به سلامت
در انجماد نگاه های سرد این مردم ، دلم برای جهنمت تنگ شده است !
درباره احساست سخن نگو ، اگر واقعا وجود ندارد
هرگز دستی را نگیر وقتی قصد شکستن قلبش را داری
هرگز نگو برای همیشه وقتی می دانی که جدا می شوی
هرگز به چشمانی نگاه نکن وقتی قصد دروغ گفتن داری
هرگز سلامی نده وقتی می دانی که خداحافظی در پیش است
قلبی را قفل نکن وقتی کلیدش را نداری
به کسی نگو که تنها اوست وقتی در فکرت به او خیانت میکنی
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.